از چندین سال پیش که به شهر مهاجرت کردیم و با گربه های شهری آشنا شدم، و بزرگتر شدم، کم کم از گربه ها بیشتر خوشم آمد.
امروز در پارکی نشسته بودم که گربه ای بدون اعتنا از کنارم گذشت و گوشه ای در سایه درختی لم داد
و گذر عمر را تماشا کرد.!
با خودم گفتم زندگی واقعی را این گربه تجربه می کند نه ما انسانها.
در کودکی در آرزوی زودتر بزرگ شدن هستیم
و در بزرگسالی در حسرت روزهای کودکی از دست رفته.
در حقیقت در آن لحظه گربه خوشبخت تر از بسیاری از ما انسانها بود.
نه نگران آینده بود و نه درگیر گذشته.
درباره این سایت